کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

محمدرضا (خواهرزاده هشت ساله م) با برادرم فوتبال (پلی استیشن) باز میکردن. داداشام چهار تا گل ازش خورده بود و بازی رو به اتمام بود. یه دفعه محمدرضا گفت: دایی غصه نخور، به قول شخصیت یکی از فیلما ناامیدی یه جور امید است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد