کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

غمگینم
مثل پنجره های اتوبوس، خسته از دستهایی که برای پشت سری تکان میخورند.

غمگینم
مثل ریلهای قطار که ساخته شده اند تا ازشان بگذرند.

غمگینم
مثل دستمالهای توی جعبه، در انتظار دستی که برداردم، به گندم بکشد و دورم بیاندازد.

غمگینم
مثل کارگرهای شرکت ورشکسته.

غمگینم
مثل درختهای کنار اتوبان، با سایه ای که کسی را در بر نگرفته است.

غمگینم
مثل ژیانی که صاحبش را میبرد به محل اسقاط خودروهای فرسوده.

غمگینم
مثل آینه، که اختیار صورتش را ندارد.

غمگینم
مثل قطره آخری که از لیوان سرریز کرده است.

غمگینم
مثل سروی که دلش میوه میخواهد، نه آزادگی.

بس که از این واژه متنفرم.

هرگز عاشق پسری نمیشم که اسمش "امید" باشه