کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

تراقب

ناخودآگاهم گاهی از پنجره خودآگاهم را می پاید، خصوصاً عصرها که از سر کار برمیگردد. با خودش میگوید: دختره ی ایکبیری فکرمیکند از دماغ فیل افتاده . ناخودآگاهم میداند که خودآگاهم آنقدرها هم که او میگوید مغرور نیست، اما خب زیاد هم اخلاقیاتش با ناخودآگاهم جور در نمی آید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد