ناخودآگاهم گاهی از پنجره خودآگاهم را می پاید، خصوصاً عصرها که از سر کار برمیگردد. با خودش میگوید: دختره ی ایکبیری فکرمیکند از دماغ فیل افتاده . ناخودآگاهم میداند که خودآگاهم آنقدرها هم که او میگوید مغرور نیست، اما خب زیاد هم اخلاقیاتش با ناخودآگاهم جور در نمی آید.