دلم میخواد بنویسم ولی حرفم نمیاد... چی بنویسم؟ اینجا رو دوست دارم، مثل خونه و خونواده ام، اما امن نیست مثل خونه و خونواده ام... اون چیه که آدمو پابند میکنه؟ همونی که هر جا که باشی میکشوندت اونجایی که خودش میخواد... یه وابستگی هایی دارم که برای خودم قابل درک نیست. یه شعر ناتموم دارم، مصرع آخرش نمیاد... از شاعری خسته شدم وقتی کسی شعرهامو نمیخره. آره میخوام از شعر نون درآرم، آره بچه هام گشنه مونده ن، گور بابای فرهنگ و ادب این مملکت...
منم وبمو دوست دارم معتاد شدم باید ترک کنم...
به فرهنگ و ادب ما توهین میکنی