کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

باید این دنیای مجازی رو رها کنم.... غصه ها از اینجا شروع شد و همینجا باید تموم بشه... جلوی ضرر رو هر جا بگیری منفعته.... اینجا پناهگاه  خوبی نبود،  مدتهاست اینو فهمیده ام، اما از نمیرفتم چون جای دیگه ای نداشتم که برم.... اما دیگه میخوام کوله بارمو ببندم و کم کم کم کم برم... برم یه جایی که نمیدونم کجاست... این موسیقی ملایم عزم رفتن منو تقویت میکنه، یادم میاره که دلتنگی هام اینجا بر طرف نشد، یادم میاره اون چیزی که دنبالش بودم اینجا پیدا نشد، یادم میاره که دنبال دوست بودم اما نه اهلی کسی شدم و نه کسی اهلی من شد... یادم میاره که هنوز همون آدم حساسم که اشکم لب مشکمه و فقط میتونم با کسی دوست باشم که اون هم اشکش لب مشکش باشه... این موسیقی ملایم با من چیکار میکنه که بغضم هزارساله به نظرم میرسه؟؟...گفتم غصه ها از اینجا شروع شد اما اشتباه کردم، غصه ها از جای دیگه ای شروع شد و من خواستم اینجا تمومش کنم اما اینجا جاش نبود، هیچ جا جاش نیست، یه سری چیزا باید بمونه،و تو هر کی که باشی نمیتونی از بینش ببری... به هیچی و هیچ کس فکر نکن و بنویس و بذار این موسیقی ملایم و این پدیدار شدن سریع حروف خودش ترکیب بشه و تو رو تخلیه کنه... خوبه که این پنجره هست، این منظره که گاهی به سبزیش دل خوش کنم... خوبه که بعضی چیزا هست، خوبه که زندگیم هنوز اونقدرها هم خالی نشده... بالاخره میفهمم که باید با چی پرش کنم، بالاخره پرش میکنم، نمیذارم اینجوری خالی بمونه.... بالاخره یه کاریش میکنم.... هنوز امیدم رو از دست ندادم، فقط میدونم که هر چه زودتر باید اینجا رو ترک کنم...