از دست من ناراحتی؟ من کار اشتباهی کردم ؟ اگه از دست من ناراحتی به من بگو تا متوجه اشتباهم بشم. این حرفت خیلی واسم سنگین بود که گفتی دیگه نمیتونم مثل سابق باشم. نمیدونم چی بگم. کلمه ی "عباس جان" رو گفتی دلم ریخت. گفتم نکنه از دست من ناراحتی یا دیگه میخوای خواهرم نباشی. البته تو که همچین کاری نمیکنی. من میدونم. حواست نبوده بگو داداش، گفتی عباس جان. من آبجی نباید بدونم برای تو چه اتفاقی افتاده؟ من ارزش ندارم که با خواهرم همدردی کنم؟ اینقدر من بی اهمیتم؟ ببین آبجی! تو رو خدا بگو چی شده که دیگه نمیتونی مثل سابق باشی؟ بازم میگم اگه من حرفی زدم، کاری کردم که از دست من ناراحتی به من بگو.
نه داداشی عزیزم اصلا موضوع این نیست که از دست تو ناراحت شده باشم.... اون غزلی که تو میشناختی مرده ، دیگه زنده نیست... کاش میتونستم بیشتر توضیح بدم برات، ولی نمیتونم...
آره خوش بحال ما
بیا پیش ما
راستی تو چرا تاحالا نیومدی پیش من؟
دعوتم نکردی که بیام دیگه...
از دست من ناراحتی؟ من کار اشتباهی کردم ؟
اگه از دست من ناراحتی به من بگو تا متوجه اشتباهم بشم.
این حرفت خیلی واسم سنگین بود که گفتی دیگه نمیتونم مثل سابق باشم.
نمیدونم چی بگم. کلمه ی "عباس جان" رو گفتی دلم ریخت. گفتم نکنه از دست من ناراحتی یا دیگه میخوای خواهرم نباشی. البته تو که همچین کاری نمیکنی.
من میدونم. حواست نبوده بگو داداش، گفتی عباس جان.
من آبجی نباید بدونم برای تو چه اتفاقی افتاده؟ من ارزش ندارم که با خواهرم همدردی کنم؟ اینقدر من بی اهمیتم؟
ببین آبجی! تو رو خدا بگو چی شده که دیگه نمیتونی مثل سابق باشی؟
بازم میگم اگه من حرفی زدم، کاری کردم که از دست من ناراحتی به من بگو.
نه داداشی
عزیزم اصلا موضوع این نیست که از دست تو ناراحت شده باشم.... اون غزلی که تو میشناختی مرده ، دیگه زنده نیست... کاش میتونستم بیشتر توضیح بدم برات، ولی نمیتونم...
بله خوش به حالم
به وبلاگم وقت کردی بیا.....