کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

891009

به یه مناسبتی که خوش ندارم شرحش بدم یاد این شعر مریم حیدرزاده افتادم:

میخوام یه قصری بسازم

   پنجره هاش آب باشه

من باشم و تو باشی و

یک شب مهتابی باشه


و خوندن این شعر برای من قرین با یادآوری یه دوبیتی ساخته یکی از دوستامه... بد نیست خاطره ی این دوبیتی ساختن دوستم رو هم بگم...

راهنمایی که بودیم، کنار حیاط مدرسمون داشتن یه نمازخونه و سالن آمفی تئاتر و سایر مخلفات مورد نیاز مدرسه رو میساختن. یکی از کارگرهای دائمی ساختمون، یه پسر 4-23 ساله ی افغانی بود که بهش میگفتم "مَمَّد افغانی". یه کارگر ایرانی جوانتر هم بود که ما آخر نفمیدم اونجا چیکار میکرد، اسمش مجتبی بود. یکی از دوستای من (دوست که نمیشه گفت، همکلاسی بودیم...) با این مجتبی روی هم ریختن و خلاصه نامه ی عاشقانه و قرار و این صحبتها... این دوست من کلاً یه تخته اش کم بود، صدبار بهش گفتم آخه محبوب! خره! آدم قحطه که تو با این عمله دوست شدی؟؟ این همه پسر ریخته، آخه گوساله آدم گ.. هم که میخوره باید بره توالتهای بالا شهر، نه مستراح عمومی پارک شهر!! ولی محبوبه فقط مسخره بازی درمیاورد... ورد زبونش هم این دوبیتی بود که میگفت مجتبی واسش گفته:

میخوام یه نمازخونه بسازم

پنجره هاش آبی باشه

من باشم و تو باشی و 

    ممدِ افغانی باشه


پ.ن.

بی ادبی ادبیات اون روزهای من انکار ناپذیره، تاثیر همسالان بود و البته فقط بیرون از خونه؛ تو خونه که جرات نداشتیم از این حرفا بزنیم!

خوب که فکرشو میکنم میبینم چندگانگی های شخصیتی من از همون موقع ها شروع شد. از همون موقعی که دفترهایی داشتم که بعضی ها اجازه داشتن بخونن و بعضی اجازه نداشتن. جلوی هر معلمی یه جور ظاهر میشدم و تو خونه شبیه هیچکدوم از شخصیتهای مدرسه ایم نبودم... تا الان که واقعیات رو اینجا مینویسم، ولی نه با اسم واقعی خودم.

نظرات 2 + ارسال نظر
Aria Lonely چهارشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:26 ب.ظ http://dusky.persianblog.ir/

واقعا الان واقعیت رو مینویسی؟
همشو ؟
کاش چند شخصیتی باشم
بتونم کارها و حرفهای مونده رو تو دلم رو جوری جبران کننم

مگه مریضم دروغ بنویسم؟ واقعیت رو مینویسم، البته نه همه اش رو...

همسایه چهارشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:04 ب.ظ http://minoom.blogsky.com

سلام
دوران بچگی خیلی شیرینه حتی اگه همه اش پر از حرف های بی ادبی کوچولو باشه
اصلا خوش اونروزا که ترقه بود و بوی باروت و صدای جیغ دختر خاله ها
برام دعا کن
حلقه ام و گم کردم
محمد و مینو

آخی
ان شاءالله پیدا میشه، غصه نخور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد