کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

دارم یه مطلبی رو که مدتها پیش دانلود کرده بودم میخونم... چقدر فهمیدنش سخته، من هم که خسته ام... توانم روز به روز کمتر میشه، چه کار کنم؟ نکنه دچار پیری زودرس شدم و خودم خبر ندارم بدتر از همه اینه که روزمرگی جون به لبم رسونده....


پ.ن.

احساس میکنم باید فیلم آهنگ برنادت رو ببینم... یا خانه ی سبز، اون قسمتش که رضا (خسرو شکیبایی) تومور مغزی داشت... به زار زار گریه نیازمندم....

نظرات 2 + ارسال نظر
عباس دوشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:08 ب.ظ http://meandmysister.blogsky.com

من خیلی دوست دارم تو غم های آبجیم شریک بشم. اگه بخوای منو غریبه فرض کنی بهتره که دیگه با هم رابطه ای نداشته باشیم. آبجی میدونی ؟
زمونه خیلی خیلی سخت شده. بالا خره آخر الزمونه دیگه. واسه منم سخت شده. من تو رو خیلی دوست دارم. این مدت نبودی که باهات درد و دل کنم. خیلی هم دلم برات تنگ شده بود. به نظرم باید مواظب همدیگه باشیم. من خودم خیلی احساس نیاز میکنم. منم همیشه مواظبتم. از یان به بعد خیلی بهت سر میزنم. تا کمکت کنم تا حالت خوب بشه. آبجی خوشگل من تویی دیگه. خداییش هم همه کم آوردند.

حالا بغض نکن بگو ببینم این به قول خودت گرگها چی کار با تو کردند که اینقدر ناراحتی؟

زندگی همینه دیگه، سخته ....

فرخ پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:52 ق.ظ http://chakhan-2.blogsky.com

من واقعا توصیه میکنم کارتون تام و جری و یا پلنگ صورتی و اگه بشه ُ میگ میگ رو حتما ببینی .
من خودم هفته ای چند بار این کار رو میکنم ... گریه هات رو بذار برای وقتی دیگه ... گریه های شوق رو عرض میکنم ...
آرزو دارم توی این و ب روزی بنویسی که از فرط شادمانی گریه کردی! مطمئنم اون روز نزدیکه

مرسی فرخ جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد