کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

من جمله کسانی که روزگار باهاشون بد تا کرد، کمدها و کابینتهای ارجه...

بعد خدا یه دختر به من بده.... هر چی باباش دربیاره باید نصفشو خرج دامن کنه واسه این بچه.... یعنی من عاشق این چین واچین پوشای فسقلی هستم...

آب اگر بود گران
کارگردان
نمیبستش در هر سریال

بابک نکویی رو خوندم بابک ک.ونی

یه روزم شناسنامه م رو میسوزونم، ابروهام رو میتراشم، مژه هام رو میچینم، موهام رو از ته میزنم. با تیغ یه خط میندازم روی لپم... یا نه، اون خال مادرزادی رو (که همه فکر میکنن سالکه) درش میارم و با پنبه اونقدر فشار میدم تا خونش بند بیاد. همه این کارها رو میکنم که دیگه کسی نشناسدم....

قبلا خیلی بهم فشار میومد که بشینم و حرفای زور بابا و مامانم رو گوش کنم. جواب دادن بهشون هم نتیجه عکس میده.... الان ولی یه راه بهتر پیدا کردم. دیگه نمیشینم، بلند میشم میرم به کارهای خودم میرسم... بعله....

من نسبتاً زیاد مریض میشم... گاهی فکر میکنم مرضهام واقعی نیست... گندش بزنه این زندگی که به خودم هم شک دارم!!!!

- خیلی از آدمهای مهم و مشهور قبلا این کار رو کردن...
-
همه شون غلط کردن با تو!!

چهارشنبه سوری واسه ما جز خونه نشینی هیچی نداره، مامان فحش میده، بابا داغ میکنه، داداش میذاره میره، من هم که از اولش مهم نبودم...

زنده ام، زنده ای که مردگان برایش سوگواری کرده اند