کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

در اندرون من خسته دل

ناخودآگاهم یک زن چاق است. نه از آن چاقهایی که فقط باسن بزرگ یا شکم بزرگ دارند، از آن چاقهایی که همه جایشان چاق است. ناخودآگاهم دوست دارد در خانه پیراهن چیت گلدار بپوشد، سوتین نبندد و موهایش عین دراویش بریزد دورش. ناخودآگاهم حوصله ندارد هر روز زیر ابرویش را تمیز کند و سبیلش را بردارد، اما با همان صورت پشمالو هم که جلوی آینه می ایستد احساس میکند خیلی دلبر است، خصوصا آینه دستشویی با آن نور زرد که مستقیم میخورد توی چشمهای تیله ایش.