گاهی چیزی را میدانی اما تا وقتی کسی برایت نگویدش، انگار که نمیدانی... مثلاً تفاوت میان مقبولیت و محبوبیت؛ اینکه محبوبیت همان مقبولیت نیست خیلی مهم است... ما کسانی را دوست داریم ولی قبولشان نداریم. مثلاً من پدر و مادرم را دوست دارم اما فاصله زیاد بینمان را نمیتوانم نادیده بگیرم... اما اگر کسی را قبول داشته باشیم، حتماً دوستش هم داریم... اما اینکه مقبولیت به محبوبیت بچربد یا برعکس، بستگی دارد به نسبت و مناسبات ما با طرف مقابل...
پ.ن.
خیلی جذابه که یه ترفند کامپیوتری رو که خوراکته جلوی چند تا آدم که مهارتشون کمتر از توئه به کار بگیری و حیرت زدشون بکنی... خیلی کیف میده، خصوصاً اگه این هنرنمایی تصادفی و غیر عمد باشه... خصوصاً اگر طرفت هم آدمی باشه که از تعریف و تمجید خسیسیش نیاد... خیلی کیف میده...
پ.ن.2
ترانه هم ترانه های قدیمی...
وقتی تو نیستی قلبمو واسه کی تکرار بکنم؟
گلهای خواب آلوده رو، واسه کی بیدار بکنم؟
دست کبوترهای عشق، واسه کی دونه بپاشه؟
مگه تن من میتونه، بدون تو زنده باشه؟
ای که تویی همه کسم، بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم، به هر چی میخوام میرسم.... به هر چی میخوام میرسم...
پ.ن.3
صبح زود رو خیلی دوست دارم، بهترین ساعات عمرم تو لحظه ی طلوع آفتاب بوده...
پاراگراف اول خداست
قربانت