کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

توی این مراسمهای ختم و چهلم پدرشوهرم خیلیا رو برای اولین بار میدیدم، خیلیا رو هم از قبل میشناختم. اونها که خیلی پیشتر و بیشتر از من خصایص حسنه‌ی! مادرشوهرم رو میشناسن، متعجبن که من چطور تا این حد دووم آورده‌م. در نهایت به این نتیجه رسیدن که حتماً من از فرط عشقی که به شوهرم دارم اینجور پای کار خودش و خانواده‌ش وایساده‌م و بهشون خدمات بی‌منت میدم. غافل از اینکه من ذاتاً خدمات رسانم، و این موضوع ربط مستقیمی به خدمات گیرنده نداره. من نمیتونم بشینم و ببینم کسی که یه ربط کوچیکی به من داره کارش لنگ مونده؛ چه برسه به اینکه ببینم شوهرم-که شرعاً و عرفاً وابسته‌ترین آدم به منه- عین خر تو گل مونده. من نمیتونم ببینم مجلسی که من هم میزبانشم داره بد گردونده میشه؛ نمیتونم بی‌تفاوت باشم و این طور مسائل رو به یه ورم بگیرم. شاید این رفتارهای من نتیجه یک عمررررررر آموزشهای مادرم در زمینه‌ی آبروداریه. حالا این مرد که خوبی و بدی خودشو داره، حتی اگه یزید و سرتاپا ایراد هم بود، باز من تا آخرین نفس پا کارش میایستادم چون نمیتونم کاری غیر از این بکنم، چنین چیزی در نهادم نیست. حتی دنبال قدرشناسی هم نیستم. خودم رو شناخته‌م و میدونم که برای داشتن احساس بهتر باید به ذات خودم عمل کنم؛ ذات من همین رفتارهای مادرانه، بخشندگی، حامی بودن و مدیریت بحرانه. 


پ.ن.

در این صبح تازه، آرزو میکنم دیگه تا آخر عمرم این زنک وقیح بی‌آبرو و خودخواه، نفهم نفرت‌انگیز و پول حیف کن رو نبینم. به نظرم دیگه بسه. 

نظرات 6 + ارسال نظر
یه مرد جمعه 5 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 11:47 ب.ظ http://Whiteshadow.blogsky.com

افرین به تو

مثل اینه که به نمک بگی آفرین که شوری
هست دیگه، نمیتونه نباشه.

مسلم شنبه 6 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 09:31 ق.ظ https://paeizaan.blogsky.com/

لااقل نیت «قربة الی الله» بکن که ثوابش رو ببری

جنازه‌ی منو قراره بسوزنن، شب اول قبر نداظته باشم:)) ثواب به کارم نمیاد:))

لیمو شنبه 6 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 10:03 ق.ظ https://lemonn.blogsky.com

آبی میگه این مدل شما خوبه.
مامانم خیلی تلاش کرد اما نتونست مدیریت بحران و مهمونداری رو یادم بده. اگر کاری از دستم بربیاد واقعا بدون چشم داشت انجام میدم اما احتمال اینکه تنبلی کنم و بی غرض کارهای زیادی رو انجام ندم بیشتره. شاید چون خودش توی این زمینه خیلی استاد بود و من همیشه زیر سایه ش ایستادم. :)

آبی رو نفهمیدم

حالا تلاشهای مادرانه به جای خود، ولی ذات و استعداد خود آدم تعیین کننده‌تره. مامان من هیچ تعلیم بخصوصی نداشت، فقط یه جمله می‌گفت آبروداری کنید. دیگه بقیه‌ش رو باید خودمون میفهمیدیم:)))

خانوم‌ف شنبه 6 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 12:45 ب.ظ

خصلت خوبی داری به نظرم
دوس داشتم مثل تو باشم نو این زمینه.
من هیچ کاری از دست و پام بر نمیاد مگر یکی مستقیم بگه فلان رو فلان کن مثلا

میفهمم
آدما فرق دارن دیگه
خیلی هم مهم نیست، نهایتش همون اندازه که تو رو میخوان، من هم میخوان:))

لیمو دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 02:28 ب.ظ

اینطور که مشخصه من ذاتا تنبلم خانوم گل ممگلی.
+ آبی همون پسریه که ممکنه شرعا و عرفا وابسته ترین آدم بهم بشه :))

آهان:))
به آبی سلام برسون بگو خودشو خسته نکنه:))

نسیم پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 11:43 ب.ظ

من هم ذاتا خدمت رسانم
به قول تو مثل نمک که شوره
نمیتونم غیر از این باشم
دلم میخواد یه بار دیگه اگر به دنیای تخمی اومدم این ژن و اخلاق تخمی رو نداشته باشم

قبولش کن و سعی کن ازش لذت ببری
من هم قبلا مثل تو از کارای خودم لجم میگرفت، ولی الان فکر میکنم به هر حال این یه موهبته که بهمون داده شده، ولو کسی قدرمونو ندونه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد