کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

۰۲۰۸۰۳

احساس میکنم چند روزی است که کاملاً عوض شده‌ام، ولی نمیتوانم توضیح بدهم چطور. با خودم فکر میکنم شاید باز هم کار هورمونهای نابکار است، اما چیزی درونم میگوید این تغییر عمیقتر از آن است که بتواند کار هورمون باشد. هنوز هم هورمونها افت و خیز خودشان را دارند اما به نظر میرسد کشتی روان من در این دریای مواج کمتر سرگردان است. دوست دارم با نوشتن وضع فعلی خودم را توضیح دهم و بررسی کنم ولی همین ناتوانی در نوشتن هم بخشی از آن تغییری است که بدان اشاره کردم. میتوانم اینطور بگویم که با غم به صلح رسیده‌ام، اجازه داده‌ام همانجا که هست (در مساحت قابل توجهی از قلبم) زندگی‌اش را بکند و من و شادی و احساس زنده بودن هم در گوشه‌ای در امان بمانیم و روزگارمان را بگذارانیم. درون من همیشه نزاع سهمگین غم و شادی در جریان بود. غم از درون و بیرون حمایت میشد ولی شادی، نه؛ پس عجیب نبود که غم برنده و شادی بازنده ای رنجور باشد. حالا اما حمایت درونی از غم را به حداقل رسانده‌ام، دیگر در درونم غم را تغذیه و تقویت نمیکنم و نمیگذارم تبدیل به اندوهی عمیق و مکنده شود. البته اندوه عمیق، آنچنان هم بی‌خاصیت نبود. غمگین که بودم بیشتر و بهتر مینوشتم. اما چه اهمیتی دارد؟ مطلقاً هیچ.


نظرات 3 + ارسال نظر
مسلم چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 06:47 ق.ظ https://paeizaan.blogsky.com/

رمزدار جذاب‌تره

باس ببخشید:))

نسیم چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 10:07 ق.ظ

امیدوارم غم ها ت گمرنگ کمرنگ بشن
و تو دختر زیبا همیشه ته دلت شادی داشته باشی به جای غم

ممنونم

خانوم‌ف چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 10:48 ب.ظ

حس کردم یه تیکه از نمایشنامه هملت رو دارم میخونم

آه
افیلیای زیبای من
کامنتت جان مرا نشاط بخشید:)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد