از اول ازدواجمون هیچ وقت به رانندگی همسرم گیر ندادم، اون هم اغلب اوقات عین آدم رانندگی میکرد، خلاف سنگینش این بود که تو جاده ممکن بود ده-بیست کیلومتر بیش از سرعت مجاز برونه. مادر و خواهرش خیلی از رانندگیش بد میگفتن که بد جوری بیاحتیاط میرونه، لایی میکشه و خلبازی درمیاره جوری که آدم تو ماشینش زهره ترک میشه. من تو دلم میگفتم اون موقعا هر چی که بوده به من ربطی نداره، مهم اینه که کنار من که میشینه کارش درسته، تا چشمتون دراد:)) ولی این چند وقته (یعنی از بعد از فوت باباش) انگار برگشته به تنظیمات کارخانه، خیلی بد میرونه، به هیچ کس راه نمیده، از راست سبقت میگیره و سرعتش وحشتناکه. امروز تو جاده سه بار نزدیک بود ماشینو بکنه زیر کامیون و تریلی، یه بار هم تو شهر زیر اتوبوس بیآرتی. من فقط یه بار آروم بهش تذکر دادم که داری بد میرونی، فقط تا یک ربع روش تاثیر داشت:)) بعدش دیگه مامانش جلو کنار دستش نشسته بود، اگه یه جمله من میگفتم، اون زن میخواست تا آخر راه ور بزنه و مسلماً مادر و پسر دعواشون میشد؛ فلذا خفه خون گرفتم که اونم خفهخون بگیره. حس میکنم شوهرم اونقدر گرفتار سوگه که کنترلش رو خودش کم شده و نمیتونه الاغ درونش رو مهار کنه. دعا کنید تا اون موقعی که حالش خوب بشه ما زنده بمونیم:)))
انشالله که چیزی نشه
ممنون
یک ان یکاد به آینه جلو آویزون کن
باشه:))
چهار قل هم میخونم فوت میکنم دور ماشین:))
گذشتن از این سوگ حتما خیلی سخته براش.
امیدوارم زودتر بگذره و به پذیرش و آرامش برسه.
اینجور وقتا تذکر بدی هم تاثیر عکس داره به نظرم. بدتر لج میکنن
نه، اونجور آدمی نیست لج بکنه، تا حالا که نکرده.
من هم خیلی ملایم، با عزیزم جونم و از موضع زن و بچهی مظلوم تو ماشینت امانته تذکر میدم:))
کی قراره از سوگ دربیاد!!! ایشالا
بره خوب از یه مشاور کمک بگیره
نمیتونه به خاطر سوگش دهن شماها رو صاف کنه
هنوز داغش تازه است خب، زمان میبره...