کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

۰۲۰۷۱۰

امشب یه بیوه زن خوشبخت بودم که بچه‌هام رو بردم پاساژ گردوندم و تو یه فست فودی با دکور عجیب و جذاب که تازه کشفش کردیم پیتزا خوردیم. شوهری نبود که اخم و تخم کنه و پشت چراغ قرمز یه جوری نگاهمون کنه که انگار شکنجه‌گرهای دژخیمی هستیم که بعد از یک روز تمام کار اجباری، شب هم نذاشته‌ایم استراحت کنه و مجبورش کرده‌ایم ما رو ببره بیرون. دیگه بابای ادایی وجود نداشت که به بچه‌ها بگه از اونور نرو، خودتو اونجا نمال، آسانسور چه خبره؟ از همین پله‌ها میریم. چقدر میدوین! چرا عین آدم راه نمیرین؟ اه من دیگه با شما نمیام بیرون! اه من دیگه اینا رو نمیاریم بیرون! اه غلط کردم شما ها رو از خونه آوردم بیرون! اه! اه! اه! و دیگه کسی نبود که در زمان انتظار برای آماده شدن غذا، برای بار هزارم تکرار کنه همین پیتزا رو میرفتیم خونه سفارش میدادیم بهتر نبود؟ میتونستیم با پیژامه راحت جلوی تلویزیون بشینیم، صبر کنیم تا پیتزامون سرد بشه. اه چیه رستوران؟! من هم نباید برای بار هزارم توضیح میدادم که بچه همین بودن تو رستوران رو دوست داره، همین میز و صندلی مسخره رو، همین حضور بین آدمهای دیگه رو، همین نی توی قوطی فرو کردن جلوی دیگران رو... همین چیزهایی که از نظر تو کسشره برای بچه تجربه است، خوش گذرونیه. و بعدش هم در جوابم سر تکون دادن با تاسف تحویل نگرفتم.


امشب واقعا در نبودنش به من خیلی خوش گذشت، فکر کنم به بچه‌ها هم خیلی خوش گذشت، اصلا هم جاش خالی نبود. اون هم الان مثلا رفته با رفقاش عرقخوری و خوشگذرونی. کاش هر هفته بره.

نظرات 5 + ارسال نظر
یه مرد دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 10:49 ب.ظ http://Whiteshadow.blogsky.com

جالب بود.
زندگی ات نیاز به یه بازسازی داره و مثل دندون می مونه.
رسیدگی نکنی درست نمیشه

وقتی یکی دندونش خرابه، باید اول قبول کنه که بره بشینه رو یونیت دندونپزشکی
شوهر من کلا میگه دندونام خیلی هم خوبه، تو خل و چلی که به بوی دهن من گیر میدی، سیر خورده‌م، درد ندارم، راه دندونپزشکی دوره، منشی ندونپزشک کوره و قس علی هذا

خانوم ف دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 11:15 ب.ظ

نوش جانت گوارای وجودت این بیوگیِ موقت
میدونم چی میگی
چرا همشون این مدلین اخه
انقدر اه و اوه و تف و اخم میگنه ادم رسما میگه گوه خوردم آقا برگردیم خونه .
جدیدا میگه خرید خواستی بری خودت برو تا من نبینم چقدر راحت پول و خرج چیزا کسشر میکنی
منم از خدا خواسته میریم دو تایی با پسرک حال میکنیم

آخه ماجرا همینجا ختم نمیشه که، چند سال دیگه با بهانه‌ی اینکه زن و بچه‌م منو کنار گذاشتن پولاشو برمیداره میبره خرج یه زن دیگه میکنه...
کیرم تو این چرخه‌ی تباه تکراری

گیل‌پیشی سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 11:53 ب.ظ http://Www.temmuz.blogsky.com

شاید افسردگی داره؟

از من حالش بهتره

نسیم شنبه 15 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 09:48 ق.ظ

مردک بی ذوق!!!!:
خیلی دلتم بخواد با بچها ت و همسرت بری رستوران
با رفیقات حال میکردی
خیلی بی خود کردی زندگی متاهلی درست کردی
دوست هم جای خودش و داره
ولی الویت با خانواده ست
چون تو مسوولشونی
این پیام من و براش بفرست

اون با رفیقهاش هم حال نمیکنه، من به زور میفرستمش که افسرده نشه:))
کلا یه کوالاست در قالب آدمیزاد، فقط میخواد بخوره و بخوابه

لیمو یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 11:36 ق.ظ https://lemonn.blogsky.com/

جوابت به خانوم ف رو قبول دارم. شروع میکنن غرغر و بداخلاقی و خودشون رو میکشن کنار بعد همون کار ها رو میرن با یکی دیگه به بهونه اینکه زن و بچه م دوستم ندارن انجام میدن!! خب لامصب نگاه کن ببین خودت چه گندی زدی که دیگه تحملت رو ندارن.

قصه‌ی همیشه تکرار....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد