اون صحنه از «دیو و دلبر» یادتونه که دیو، بل رو از چنگ گرگها نجات داد؟ بعدش بل زخماشو بست و با هم بحث کردن و در ادامه به هم دل بستن؟ من ولی هر وقت به اینجای قصه رسیدم که خواستم زخماشو ببندم، دیوه منو خورد.
آره همین طوره که شما تجربه کردید!اینا داستانه!ما ساده بودیم باورمون شد!
کجایی دخی بیا بنویس دلتنگتم
گرفتار و عزادارمیکی از بستگان سببی فوت شده. دل و دماغم ندارم:(
باحال بود
آره همین طوره که شما تجربه کردید!
اینا داستانه!
ما ساده بودیم باورمون شد!
کجایی دخی
بیا بنویس
دلتنگتم
گرفتار و عزادارم
یکی از بستگان سببی فوت شده. دل و دماغم ندارم:(
باحال بود