کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

ناگذشته ها

مرد لبی تر کرد، پرسید: چرا نگفته بودی؟

زن به آرامی نفسش را از بینی بیرون داد، لبخند میزد ولی غمش را نمی‌توانست پنهان کند. مرد با نگاهش سوالش را تکرار میکرد. زن همینطور که اشکهایش را به پشت چشماش برمیگرداند،  استکانش را پر کرد. لب پیکش را به پیک مرد که در دستانش فشرده میشد بوسه داد،لحظه ای  انگشت کوچکش  به انگشت میانی و انگشت حلقه پوشیده مرد ساییده شد. آرام پرسید: میگفتم که چی بشه؟ 

نظرات 1 + ارسال نظر
مسلم سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 08:36 ق.ظ https://paeizaan.blogsky.com/

طنز دراومد :)
مثل فیلم های دوران فردین و وثوق ، فیلم‌فارسی بهش میگن؟
با بازی گوگوش
دختری در مسیر سرنوشت ، آیا عشق را انتخاب می کند یا نفرت را ، گرگ ها در کمینن

آره، دختره‌ی فوفول تو پر قو بزرگ شده‌ای که سر راه پسر زمخت بامعرفت قرار میگیره:)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد