کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

۰۲۰۱۲۵

میگم: قبلا اینجوری بودم که ماهی یک بار فیلَم یاد هندوستون میکرد، الانا دیگه اونقدر گرفتارم، فیلم هم سرش شلوغه؛ اصلا یادم نمیاد آخرین بار کی زار زدم برای حسرتام:))

میگه: عی بابا چرا پس من هنوز زار میزنم وسط کلی کار و بدبختی؟!

میدونم که ازدواجش به بن‌بست رسیده، کسب و کارش هم در حال سقوطه و واقعا اوضاعش ناجوره. میگم: اگه بدبختیامون رو بذاریم تو کفه ترازو، ممکنه مال تو سنگینتر باشه ولی برای اشتغال ذهنی هیچ کار و گرفتاری و بدبختی قابل قیاس با داشتن بچه نیست. البته خیلی وقتا شیرین و لذت بخشه ولی غالبا اینجوریه که بچه داره منو مصرف میکنه، عین یه بطری شیر، یا یه جعبه دستمال کاغذی محتویات من رو بیرون میکشه و مصرف میکنه و عجیبترش اینه که زجرآور نیست این قضیه ، هر چند که گاهی ناراحتم میکنه. واقعیت اینه که هدف طبیعی من همین بوده که ژنهام رو در زمین بپراکنم و من از لحاظ طبیعی یه انسان موفقم:)). حسرتها و آرزوهام به تخم طبیعت نیست:))))

نظرات 2 + ارسال نظر
فاضله جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 05:25 ب.ظ http://golneveshteshgh.blogsky.com

مای

مرضیه سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 05:56 ب.ظ http://Fear-hope.blogsky.com

با این پست از خنده روده بر شدم... وااای
آخه دارم بطور پراکنده میخونمتون. چقدر عالی می‌نویسید، شرم بر من

هر چی خندیدی نوش جونت
فقط نفهمیدم چرا شرم برتو؟:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد