کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

۰۱۱۱۰۴

این چند روز که مدارس مجازی بود اطفالم رو میبردم محل کارم، اعمال شاقه واسه یه لحظه‌ش بود. دیروز که باز رفتن مدرسه، تو دفترم سرگشته بودم، انگار یه چیزی کم بود. بهشون که فکر میکردم دلشوره میگرفتم. همکارم گفت: تا دیروز مینالیدی که نمیذارن به کارهات برسی، امروز مثل عاشقا از دوریشون آه میکشی. یه نگاه به نقاشیاشون روی دیوار کردم و گفتم: خب عاشقشونم دیگه. 

این روزها که میگذرد

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

حتی وقتی می خندیم- فریبا وفی

از عنوانش خیلی خوشم اومد، با شوق رفتم سراغش ولی داستانهاش ضعیف، بیخود و در حد چرکنویسهای یک نویسنده متوسط بود. 

اصلا رغبت نکردم تا ته بخونمش

در قحطی نویسنده درست و درمون و در بلای سا‌نسور، باید هم همچین چیزی چاپ بشه، مخصوصا که نویسنده زنه و چاپ اثرش ژست فمینیستی هم داره. «رویای تبت» خیلی بهتر بود.