کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

دوستی که ده سال از من جوانتر است، با سن و سالم شوخی می‌کرد؛ پرسید «اگر برگردی به اون قدیما به خود جوونت چه توصیه ای میکنی؟» جواب دادم: «بهش میگم بخور و بنوش و خوش باش و اصلا و ابدا به فکر تشکیل خانواده نباش.» همین دوست قبلا در مورد تشکیل خانواده حرف زده بود، فکر کردم ممکن است به خودش بگیرد پس توضیح دادم که:  جدی جدی جدی من اگر بتوانم به خود جوانم توصیه ای بکنم فقط و فقط همین است. این توصیه را به دیگران نمیکنم چون کماکان در موضع «والا چه میدونم» هستم اما در مورد خودم میدانم که این سبک زندگی جواب نداده و نمیدهد. حداقل تا زمانی که نتوانم راه دیگری را بروم و  به بن بست دیگری بخورم و فکر کنم که خب بن بست قبلی بهتر از این یکی بود، در این باره مطمئنم که نباید تشکیل خانواده میدادم.


من از بلوغ تا ۲۷ سالگی دیوانه وار ازدواجی بودم، یعنی فکر میکردم ای کاش میشد همه کارم را تعطیل کنم تا بالاخره به هر طرفة الحیل که شده  شوهری برای خودم بجورم .  بعد از ۲۲ سالگی - که بسیاری از دوستانم موفق! شده بودند شوهر پیدا کنند و من نه- جوری به زوجهای جوان نگاه میکردم که انگار یک قطع نخاعی هستم که در مسابقه فینال جام جهانی من را با برانکارد برده‌اند و گذاشته‌اند وسط زمین فوتبال. مخلوطی بودم از نیاز، تحقیر، حسرت و احساسِ «خدایا آخه چرا باید اینجور باشه و من چنین نقصی داشته باشم و در چنین موقعیتی قرار بگیرم؟»


چرا آن زمان چنین حسی داشتم؟ برای اینکه بلد نبودم میشود جور دیگری هم زندگی کرد. به خدایی که قبولش ندارم قسم، هیچ ایده ای نداشتم که اگر 25 سالم شد و هنوز شوهر نکرده بودم «وگرنه پس چی؟!؟!؟!؟»


الان میدانم در گذشته‌های خیلی دور  که امنیت یک وضعیت ناپایدار بوده و مسکن و خوراک مساله حیاتی؛ مسلما تشکیل خانواده یک تصمیم استراتژیک و ناگزیر بوده و به تبع آن زادآوری و گسترش خانواده. ولی در حال حاضر کسی هدفش از تشکیل خانواده این چیزها نیست، میشود تنها بود و مسکن و خوراک و امنیت داشت. اغلب ما آدمها به اشتباه فکر میکنیم امنیت روانی و نیاز عاطفی‌مان قرار است در خانواده‌ای که می‌سازیم تامین شود ولی در عمل میبینیم بیشتر خانواده‌ها خوره‌ی روان همدیگر هستند؛ خصوصاً در این مملکت با بلاهایی که سرمان آمده اغلبمان روان رنجوریم و چطور میشود یک روان رنجور مُسَکن روان رنجوری دیگر باشد؟!


برای همین است که میگویم تجرد را به خودم و نه به دیگران توصیه میکنم، چون شاید آنها آدمهایی سالم و خوشحالند و شعور پیدا کردن یک همسر سالم و خوشحال را دارند ولی من نبودم و نداشتم و طبیعتاً ریدم.


نظرات 2 + ارسال نظر
مسلم پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 11:10 ق.ظ https://paeizaan.blogsky.com/

اون چیزی که از بیست سالگی تعریف می کنی و فکر می کنی از سادگی و ندونستنت بود ، فکر می کنم مهمترین و قویترین بعد شخصیت تو است . تو ساده نیستی

اصلا درک نمیکنم منظورتو

تراویس بیکل جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 12:57 ب.ظ https://travisbickle1.blogsky.com/

کاش میشد وقتی برمیگردیم به ده سال پیش با خودِ ده سال پیشمون سکس بکنیم

کسخل:)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد