کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

۰۱۱۱۱۲

خوشحال و خسته میخواستیم برگردیم خونه تا آخر هفته‌ای خستگی در کن داشته باشیم که ناگهان موتوری احمق زد به خواهرزاده و بچه‌م و بدین صورت رید به اعصاب و روانمون. هر دو خوبن، جراحت سطحی برداشتن. خاک بر سر هر چی خر دوپاست!


دنیا دست از تجاوز به ما برنمیداره:))

نظرات 2 + ارسال نظر
تراویس بیکل چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 09:01 ب.ظ https://travisbickle1.blogsky.com/

خدا رو شکر چیزی نشده.صدقه بده.

کاش میتونستم این طوری فکر کنم که با قربانی و صدقه میشه خشم خدایان رو فرونشاند:)))
ولی متاسفانه کافرم.

لیمو چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 09:33 ب.ظ

ای وای. بچه خوبه؟ من همیشه از موتورسوارا میترسم از بس هرجور دوست دارن رانندگی میکنن.
عجیبه، یه جورایی انگار دنیا این قضیه رو به عنوان پی نوشت پست قبلی اضافه کرد!

دنیای عجیبیه
کلسیونم رو کامل کرد:))
آره بچه خوبه، شوک بدی براش بود ولی حال عمومیش خوبه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد