کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

ساعت ۲۲:۲۰

در یکی از سختترین برهه‌های زندگی‌ام هستم، سخت از لحاظ اینکه باید ساعتها کار کنم بدون هیچ استراحتی. کار هم که می‌گویم دقیقا منظورم کار یدی است. همه چیز به هم ریخته، از بدنم بگیر تا خانه‌ام. می‌خواستم یک ماه مرخصی بدون حقوق بگیرم که موافقت نشد. باید صبحها بروم سرکار، ظهرها بیایم نهار کارگر و بنا را بدهم، عصر کثافتکاری‌هایشان را پاک کنم و تازه دو تا بچه هم که به قوت خود باقی هستند. جداً اذیت میشوم، بدتر از همه اینکه بدنم طبق معمول سر ناسازگاری دارد. هیچ وقت نفهمیدم چه مرگش است؟ چرا وقتی بیشتر لازمش دارم کمتر به کارم می‌آید. نمیدانم امروز چند تا مسکن خوردم، دو تا یا شاید سه تا. الان هم یکی خوردم. احساس میکردم کمرم مثل شیشه‌ای که سنگ خورده باشد وسطش، دارد از وسط میشکند، یه جوری که تکه‌هایش بپاشد به اطراف! خوب شد همسرجان بچه‌ها را برد و خواباند. واقعا در این وانفسا حوصله قصه خواندن و یر و کله زدن با این دو تا وروجک را ندارم. اینطور وقتها که توجهم به آنها کم می‌شود بدتر سر لج می‌افتند و خرابکاری می‌کنند که توجه جلب کنند. فایده ندارد، بلند شوم بروم. 

۲۲:۲۷

پ.ن. 

دیشب بعد از این یادداشت داشتم رخت از این دنیا بر می کندم که همسر جان به یک لیوان چای نبات عزرائیل را کیش و مات کرد. واقعا بدنم جواب این حد از کار و تلاش را نمی دهد. 

نظرات 3 + ارسال نظر
لیمو یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1401 ساعت 08:46 ق.ظ https://lemonn.blogsky.com/

سلام با آرزوی انرژی زیاد
این روزها هوا هم گرمه و خودش باعث تقویت حال بد و حس مریضیه.

آره اونم هستم
ممنونم

مسلم سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1401 ساعت 03:54 ق.ظ https://paeizaan.blogsky.com/

سلام علاوه بر اینکه حس خوبی به این تمرین های بدون فکر که جدیدا مینویسد ندارم و هیچکدوم رو کامل و بادقت تا آخر نخوندم ؛ انتظار هم نداشتم شما اینجور پست های مسائل روزانه رو باز هم ادامه بدید . قبلا اینکار رو نمی کردید ؛ اگر هم انجام می دادید رمز می گذاشتید.
ولی از اونجایی که چند وقتی بود از ترس و جسارت داشتن و تغییر حرف می زدید ؛ این متن های سطحی میتونه نشونه ای از یک تولد و تغییر باشه و منم امیدوارم همینطور باشه .
قبلا بهتون گفته بودم که من گوهر شناسم ؛ به شما هم خیلی امیدوارم .

این متنها نشونه رد دادنه:))
خیلی خسته ام

مسلم پنج‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1401 ساعت 07:42 ق.ظ https://paeizaan.blogsky.com/

همه ی چیزایی که واقعا یاد گرفتیم در کنارش حتما انقد رنج بردیم که فکر می کردیم داریم دیوونه میشیم ، ولی رد دادیم و دیگه اون آدم قبلی نشدیم . باید رنج بکشیم و گره از زلف یار باز کنیم.
ترجیع بند < بنشینم و صبر پیش گیرم > سعدی رو خوندی؟
اینجا گوشش کن :
https://soundcloud.com/user-268692005/iisxb8ikirhd

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد