ساعت 22:06
بچهها را آوردهام پارک. توی دلم غوغایی است. قرصهایم تمام شده فردا باید بروم بیمارستان التماس کنم که بگذارند دکتر ویزیتم کند. بیخودترین سیستم نوبت دهی را دارد. دکتر هم عضو هیات علمی است و مطب خصوصی ندارد. قرصهای تجویزی خیلی خوب بود، دل آشوبه همیشگی را تخفیف داده بود، کمتر گر میگرفتم و کمتر خیس عرق میشدم. امروز متوجه شدم که ظرف این سه روز که قرص نمیخورم ریزش موهایم هم باز شروع شده. عصبانی میشوم وقتی میبینم اینقدر وابسته یک دارو هستم. چرا باید بدنم اینطور به درد نخور باشد؟ از بدنم متنفرم. از بیماری خودایمنی متنفرم. حتی از علم پزشکی هم متنفرم. حالم بد است. دوست دارم دوباره با تراپیستم جلسه داشته باشم، خیلی کمکم میکرد. ریشهیابی اش خوب بود. باید بروم ببینم من چرا اینقدر از بدنم متنفرم و بدنم چرا اینقدر از خودش متنفر است و هی به جان خودش میافتد؟! بچهها دارند تاب میخورند، جز ما کسی در پارک نیست. پارک روشن است و رو به روی یک مجتمع است ولی باز هم خوفناک است. بچهها میگویند یک آقای مشکوک دیدهاند که عقب عقب راه میرفته. بچه ها خیلی حرف میزنند. هی میخواهم مادر نمونه باشم و نزنم توی ذوقشان ولی جداً کشش این همه مزخرف شنیدن را ندارم. آمدهاند نشستهاند ور دل من، فلفلی دارد توی کیفم میجورد. پارک هنوز خوفناک است. میروم خانه
22:15
ساعت 22:37
شش دقیقه روزنوشت نوشتم ولی یادم رفته بود اینترنت روشن کنم و همه درفشانیهایم پرید. وای که چه مصیبتی به عالم ادبیات وارد آمد و دیگر محال است چنین در و گوهرهایی به ذهنم خطور کند. در پارک بر خیابان اصلی هستیم و از جفتگیران و خفتگیران خبری نیست. اسم یک طفل دو ساله اسماست. وسط این همه پاتریسیا و پارمیدا واقعا جای یک مسما به اسم اسما خالی بود. یک نوزادی هم توی مهد بچههاست به اسم یحیی. این یکی آوایش شبیه آریا و عرشیاست و بچه های جدید هم تصوری از آمیزیحیای پنبهزن ندارند، شاید فکر کنند یحیا هم چیزی شبیه بردیا و شنتیاست. یک لیست سه تایی از اسمهای منفور داشتم که به الف مقصوره ختم میشد، باید یحیی را هم به آن اضافه کنم. فکر میکردم اصطلاحاتی مثل الف مقصوره را به کل فراموش کردهام اما هنوز یادم است! رفتم سرچ کردم دیدم درست استفادهاش کردهام. این بچهها چه علاقهای دارند جیغ بکشند و بزرگترها چقدر دوست دارند حرف بزنند. واقعا علاقه دارم یک شهر تأسیس کنم مخصوص عاشقان سکوت.
22:45
اتفاقا چند وقت پیش با خواهرم در این رابطه صحبت میکردیم که چقدر پارک های کودکان وقتی خالی میشن، ترسناکن.
+ من از بچگی با اسم کسری مشکل داشتم و چون الف مقصوره رو دوست نداشتم (با اینکه به خود اسم حس خاصی نداشتم و همه لجم از اون الف الکی بود.) میخوندم کسری نه کسرا
کسری شبیه فحشه:))
مثلا مرتیکه کسری بیخود:))