زمانی که کتاب را شروع کردم، هدفم این بود که یک کار کلاسیک خوانده باشم که رزومه کلاسیک خوانی ام را کمی پر کرده باشم ولی خب کار شبیه کارهای کلاسیکی که قبلا خوانده بودم نبود، در اثری از قلم فرسایی و توصیفهای چند خطی ندیدم، هدف روایت قصه بود و تحلیل شخصیت آدمها؛ البته که میتوانست پخته تر و عمیق تر از این باشد ولی فکر میکنم در زمان خودش بسیار نوآورانه بوده است. واقعا خوشحالم که آن را خواندم و لذتش را بردم. اگرچه قصه فاقد عشقی پرشور و توصیفات بی قراری عشاق بود، اما روایت سرنوشت الیزابت و خواهرانش به اندازه کافی کشش داشت که بخواهم آن را به آخر برسانم. شخصیتهای حاشیه ای که به پیش بردن قصه کمک میکردند بسیار مختصر و مفید و هنرمندانه توصیف شده بودند. اقامت آنها در قصه به حد کافی بود، به موقع می آمدند و به موقع می رفتند. بهترینش شخصیت کشیش کالینز بود که با دیالوگهای عالی پوک و تو خالی بودنش به تصویر کشیده شده بود. واقعا همه جوره به دلم نشست. خانم پریوش زاهدی هم بسیار خوب آن را خوانده بودند.
پ.ن.
احساس میکنم شخصیتهای کتاب زنان کوچک یک جورهایی ملهم از این کتاب است.
فضای هر دو کتاب خیلی نزدیک به همه.
آره
جین و مگی خیلی شبیه همن. جو و الیزابت هم همینطور. لیدیا وجود نداره ولی ماری میتونه جایگزین بت بشه و کتی جایگزین ایمی. البته رویکردهاشون به مسائل متفاوته ولی تقریبا همون فضا تو ذهن ساخته میشه.