کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

۰۱۰۴۱۶

به ساعت گوشی نگاه میکنم، ۶:۳۸ دقیقه، خب یک ربع بعدش میشود ۶:۵۳ دقیقه. این تابستان هم عجب چیز سه نقطه ای است. ساعت شش صبح بلند میشوی میبینی آفتاب افتاده و تا ته خانه روشن شده، آدم وحشتش می‌گیرد. زمستان هم تا میایی بجنبی شب شده.‌اصلا همه فصلها سه نقطه هستند و من دلم میخواهد به همه چیز غر بزنم. یک بار یک جایی خواندم انسانهای پیش از تمدن اگر بشنوند که در آینده انسانها صبح زود پیش از آنکه خوابشان کامل بشود به زور خودشون را بیدار میکنند، از تعجب میخندد. بارها وقتی زندگی بهم فشار آورده خودم را یک زن هموسایپین دیده‌ام که مجبور است در طبیعت وحشی از دو تا بچه‌اش نگهداری کند، چون این فکر یک جور آرامش فلسفی به من می‌دهد. حالا جالبش این است که من با بدن و آناتومی فعلی اگر قرار بود در طبیعت و دور از تمدن زندگی کنم احتمالا هیچ وقت به سن زادآوری نمی‌رسیدم. ریحانه گفت روزنوشتت باید اتوماتیک رایتینگ باشد و نقل قول و تحلیل و روایت نداشته باشد ولی خب ذهن من (شاید در اثر وبلاگ‌نویسی) این مدلی شده که یک فکر را بگیرد و هی بسطش بدهد. انگار دنده اتوماتیک ذهنم انگار خراب شده است. شاید اگر ی دو سه دقیقه بود ذهنم اینور و آنور می‌رفت و چیزهای مختلف از آن رد میشد ولی در یک ربع مغزم عین یک دستگاه از خط تولید می‌خواهد یک خروجی ثابت مکرر را بدهد بیرون. آهان یک چیز دیگر هم که روی روزنوشتم اثر می‌گذارد این است که می‌دانم بقیه آن را می‌خوانند -یا ممکن است بخوانند- اینکه مخاطب چه فکری خواهد کرد،خواه ناخواه روی سیر افکار آدم اثر می‌گذارد. آه یادم افتاد بچه دیشب از لای در اتاق سرک کشید و من و همسرم را در حالی که نباید دید. حالا فکرتان جای خیلی بد نرود. خب بد است الان من بیایم بگویم بچه چه دید، همه‌تان می‌فهمید من و همسرم تفریحی سیگار می‌کشیم. اصلا بکشیم، مگر دزدی کرده ایم؟ این همه دزد راست راست توی خیابان می‌گردند. دزدی چقدر زیاد شده، یک جوری زیاد شده که می‌ترسم کم‌کم تعداد دزدها از تعداد آنهایی که با کار کردن زندگی می‌گذرانند بیشتر شود. عجب وضع آکواردی! آنوقت دزدها از کی بدزدند؟ زن تو نمی‌خواهد نگران دزدها باشی، نگران خودت باش که با این وضع به زودی خرجت از دخلت می‌زند بالا. یک خامه صبحانه دوازده هزارتومن؟ خدایی؟ چه مرگشان است آخر. دلم میخواهد دهنم را باز کنم به یَک یَک باعثان این وضع فحشهای خیلی بد بدهم. هر وقت این فکرها می‌آید توی سرم عصبانی می‌شوم و گوشهایم داغ می‌شود. سعی می‌کنم با این دماغ گرفته چند نفس عمیق بکشم. دکترهای جراح حاضر نشدند من را در بیمارستان خصوصی که طرف قراداد بیمه‌ام هستند عمل کنند، می‌گویند بیا کلینیک شخصی ما. مشخص است که میخواهند گوشم را تا ته حلزونی ببرند. اوه اوه ساعت شده ۶:۵۴!

نظرات 1 + ارسال نظر
لیمو شنبه 18 تیر‌ماه سال 1401 ساعت 09:26 ق.ظ https://lemonn.blogsky.com

قضیه سیگارتون من رو یاد خاله ام انداخت که همچین وضعی رو با دخترشون دارن
+ وای واقعا منم همینطوری فکر میکنم، همین چند روز پیش کلیپی پخش شد مبنی بر این که موتور مردی که در حال زورگیری و دزدی از دیگری بوده رو دزدیدن! مثال بارز "دزد که از دزد بزنه..."

واقعا وضع وحشتناکی شده. من یه دستبند بدل خریدم، هر کی تو دستم میبینه میگه اینو ننداز دزدا فکر میکنن طلاست میگیرن خفتت میکنن. اسیریم به خدا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد