بعضی یادگاریها مثل دستمال خونی زفاف است، یک چیزِ خصوصیِ حال به هم زنِ بیارزش که تو در جایی که هیچ کس نبیندش نگهش میداری چون یاداور شب، اتفاق و لحظهای است که پس از آن تو دیگر آدم سابق نبودی. آن را پنهان میکنی چون تجربهی خصوصی تو در جهان هستی به چپ هیچ کس نیست و اگر بخواهی از ارزش آن حرف بزنی به هزار شکل ناروا قضاوت میشوی. نمیتوانی برای همه توضیح بدهی که این یادگاری به مثابه دری بوده که با گشودنش فصل تازهای از بلوغ را زیستهای و ارزش آن در رنجی است که برای یافتن کلیدش کشیدهای، نه در آنچه از دست دادی تا به آن برسی .