زن: اون بالاهای کوهسار، یه جاهایی هست، تقریباً بکره. دیدیش؟
مرد: نه
-میخوام برم اون بالاها، خودمو پرت کنم تو دره
=خب
-خب چی؟
=خب بعدش؟
-هیچی... بعدش من دیگه مردهم، نمیدونم چی میخواد بشه...
= خب چرا؟
-دیگه حوصله زندگی روندارم.
=خب چه کاریه تا اون بالای کوهسار بری؟ همینجا از پست بوم خودت رو پرت کن.
-تو درک نمیکنی....اونجا میافتم تو دره، چند روز طول میکشه تا جنازه م رو پیدا کن. شاید خوراک حیوانات بشم. میدونی یه سری از قبائل تبتی هستن که مرده ها شون رو میبرن میذارن سر کوه که خوراک حیوانات بشن؟ اعتقادشون اینه که هر چی جسم زودتر به طبیعت برگرده روح زودتر رها میشه. جسدو میذارن اون بالا که حیوونا بخورن، زودتر برینن و اینجوری به طبیعت برگرده.
=حالا اگه حیوونه یبوست داشت چی؟
-فکر نکنم هیچ حیوونی تو طبیعت یبس بشه، این درد مخصوص انسان متمدنه. اگرم حیوونه یبوست داشته باشه، میت یه بدشانسی مثل من بوده.
= اگه قبل از اینکه حیوونی بخوردت، پیدات کردن چی؟
-فرقی نمیکنه، اصلش اینه که میخوام تو دره جون بدم نه توی حیاط خلوت همسایه. اصلا واسه تو چه فرقی میکنه؟
=خب میگم این همه هزینه نکنی بری اون بالا
-دم آخری حالا دو زار خرج مرگ خودم خواستم بکنماااااا
=خب پس قول بده با اتوبوس بری.
=باشه.
پارادوکس عجیبیه اگه پستت باعث خنده م بشه؟!
به هیچ وجه
اصلا نوشتمش واسه خنده:))
خیلی خوبی