کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

مغزم خسته است
خیلی خسته
دلم میخواد درش بیارم ماساژش بدم
یاد مامان افتادم که وقتی کله پاچه داشتیم مغزشو در میاورد، نمک میزد و با دو انگشت ورز میداد بعد از خمیر حاصله یه بند انگشت میذاشت روی لقمه های کوچیک نون تا به همه میزان مساوی مغز برسه. کاش میشد من هم میتونستم مغز خودمو برای همه امورات زندگیم این طور مساوی تقسیم کنم.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد