کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

000914

رفتم یه سر به وبلاگ بچه های قدیمی زدم، سالهاست کسی به روز نمیکنه. به طور کاملا تصادفی «همه رفتن کسی دور و برم نیست» معین پخش شد.

همه رفتن کسی با ما نموندش

کسی خط دل ما رو نخوندش

همه رفتن ولی این دل ما رو

همون که فکر نمیکردیم سوزوندش

دو تا خواننده در هر حالی که باشم برام جوابن، یکی معین جان جانانم، یکی هایده عزیز دلم. البته که معین بیشتر. یک دهه شصتی گیر کرده در دهه هفتاد هستم، هنوز هم وقتی معین میخونه و من چشمام رو میبندم میرم تو خونه های قدیمی تهران، از همون  دو و نیم طبقه ها که تو هر طبقه دو تا اتاق داشت با پنجره های چوبی، یه حیاط فسقلی موزاییک شده با یکی دو تا درخت انجیر و خرمالو، پاییزهای دلگیر و سوز برفی که تو بلندیا اومده. یه اتاق میبینم که طاقچه داره، روی طاقچه یه روکش تور اطلسی پهن کردن که حاشیه اش از طاقچه آویزونه، یه ضبط سونی تک کاسته رو طاقچه است، معین داره اونجا هم میخونه و یه دختر با موهای بافته بلند پشت پنجره قدی ایستاده و زل زده به دلگیری حیاط. 



همیشه از اینکه در گذشته غرق بشم میترسیدم، به نظرم پیری همینه. همین که حال و آینده برات بی مزه باشه، فقط یاد گذشته ها کنی مثل کسی شده ام  که همواره تلخی چای رو به شیرینی بستنی ترجیح میده. 

نظرات 1 + ارسال نظر
samar دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 06:02 ب.ظ

این ترسو منم تازگیا دارم, توی تله خاطره های قدیمی گیر افتادن و عجیبه بچه گی بیشتر از هر زمان دیگه میاد تو ذهن و یه وقتایی خندم می گیره چون بچه که بودم همیشه مسخره میکردم این خاطره بازیا رو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد