نمیدانم بگویم بهترین خبر، اتفاق یا پدیده این روزها، اصلا بهترین چیز این روزها (یا به عبارتی بهترین چیز این شبها) این است که خوب میخوابم. خوابیدن برای اکثر آدمهای کره زمین مخصوصا در جوانی یک پدیده دم دستی است که جای کلنجار رفتن ندارد، اما من سالها بود بدون دارو نمیتوانستم عمیق و ممتد بخوابم، حتی با دارو هم نمیتوانستم. نمیدانم چه شده؟ چه چیزی در بدنم یا در زندگیام بالا و پایین شده که تاثیر خوبش را روی خوابم گذاشته است. ساعت ۱۱:۳۰ الی ۱۲ چشمهایم بسته میشود و تا خود ساعت ۶ صبح که آلارم گوشی صدایم میکند، میخوابم، بدون کابوس، بدون درد، بدون نفس تنگی، بدون باز شدن بیدلیل چشمها. گفتنی است آلارم گوشی را برای دادن آنتیبیوتیک بچهها تنظیم کرده بودم، وگرنه آدم بیخواب و شبگرد به آلارم چه احتیاجی دارد؟
دیروز که داشتم زیر باران برگهای پاییزی انتظار میکشیدم تا «یه دونه سربخوریم... فقط یه دونه...»ی بچهها تمام شود، یادم افتاد که آذر است، یک آذر کوفتی دیگر. آه که هر سال فکر میکنم اگر آذر را پشت سر بگذارم تا آخر سال نخواهم مرد.
منم هر شبی که راحت میخوابم فرداش از خوشی دلم می تازونه, اتفاقا خواب خوب و آروم نصیب هر کسی نمیشه و همیشگی نیس
برای آذر هم " شب های هجر را گذرانده ایم و زنده ایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود " باید گفت