کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

روزی که سر راهم سه تا پرنده مرده دیدم

پیرمرد بالای پل دو هفته غایب بود و امروز که دیدمش صورتش بدجور ورم داشت -مثل کسایی که کورتون مصرف میکنند، بر خلاف همیشه موهاش ژولیده و نامرتب بود، صورتش چند روز اصلاح نشده بود و زیر چشماش کبود بود. آواز امروزش این بود:
بودم همه شب دیده به ره تا به سحرگاه
ناگه چو پری خنده زنان آمدی از راه
غمها به سر آمد
زنگ غم دوران
از دل بزدودم
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد