کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

روپوشهای پیش دبستانیشون اومد، کلاه هم داره :دی

امروز برای اولین بار از اینکه دوقلو دارم دلم ذوقید
تا قبل از این اصلا میلی نداشتم شبیه هم لباس بپوشونمشون. هر وقت هر کس میپرسید چرا مثل هم لباس نمیپوشونی بعد از گفتن «به تو چه؟» توی دلم میگفتم چون گروه سرود نیستن که مجبور باشن مثل هم لباس بپوشن. اصلا متنفر بودم از اینکه تو خیابون نگاهمون کنند و هی بپرسن دوقلوئن؟ دوقلوئید؟ هر دوتاشون دخترن؟ به نظرم این نگاه ها و این با انگشت نشون دادنها بچه های آدمیزاد رو تا حد حیوانات سیرک سخیف میکنند. اما چرا امروز از روپوش پوشیدنشون ذوق کردم؟ شاید چون روپوش یعنی یونیفرم، یعنی شکل یکسان لباس برای همه و این ربطی به دوقلو بودن بچه هام نداره.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد