کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

حالا یه وقتم که حال داشتم و به اندازه کافی زمان گذشته بود، درباره اون ماجرایی که نقطه عطف زندگی مشترکم بود مینویسم. مختصرش اینه که برای بچه هام تولد ۲سالگی نگرفتیم، چون با شوهرم قهر بودیم از اون قهر طولانیا که آدم اولش فکر میکنه که یعنی تهش چی میشه؟ ولی بعد گذشت یک ماه فکر میکنی هر کوفتی که خواست بشه، به درک. امشب دیدم خواهرزاده‌ام برای بچه‌اش تولد شش ماهگی! گرفته. حالا اینکه ما حسادت میکنیم به حای خود ولی وجداناً نرینید تو مفاهیم. تولد سالی یه باره!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد