کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

به نام خدا

صبح خود را آغاز میکنم با غر و اشک حلقه در چشم 

 

اولا درود و دو صد بدرود بر هورمونهای متعال، که اینچنین ویران کرده، میکنند و وای خواهند کرد.

از اونجایی شروع شد که غروب جمعه ای رفتیم دم خونه خواهره، زنگ زدم بپوش بیا پایین دو دقیقه تو کوچه وایسیم حرف بزنیم این بچه ها هم آدم ببینن، گفت بچه اون یکی خواهره با نوزادش که من میمرم براش، خونه ش هستن و هی اصرار کرد بیا تو، من هم گفتم تو این اضاع کرونا من نمیام تو فضای بسته و از این دست کساشیر ما خیلی میفهمیم و پروتکل رعایت میکنیم و شما خرید که مثل ما نیستید و اینا... 

توی راه برگشت بچه هام تمام مدت غر میزدن که خب البته حق هم داشتن ولی خب قبل از اون هم فلفلی داشت غر میزد و کلاً این بچه خیلی غر میزنه و من هی یاد بچگیای خودم میافتم که خیلی غر میزدم و همه رو کلافه میکردم تا اینکه تو نوجوونی یاد گرفتم دیگه غر نزنم و همه غرها رو یا بنویسم یا شیاف کنم تو روان نژندم. اون دو تا بچه رو صندلی عقب گریه میکردن و این یکی بچه رو صندلی جلو بغض کرده بود و گاهی سعی میکرد دلداری مادرانه بده به اون دو تا ولی خب خودش بیشتر دلداری مادرانه خواهرانه برادرانه پدرانه کوفتانه ود ردانه لازم داشت که خب البته شوهرش پشت فرمون بود و نمیتونست دلداری بده ولی حتی اگه جلوی فرمون هم بود فرقی نداشت چون شوهرش دلداری بلد نیست، فقط لودگی بلده، حتی همدردی هم بلد نیست به جای اونم لودگی بلده، حتی به جای عصبانیت ناراحتی و دلخوری هم لودگی بلده. خیلی عجیبه که یه نفر این همه لودگی بلد باشه؟ خب اینم از شانس مایه. 

وقتی رسیدم به خونه بچه ها رو نبردم تو ساختمون، خب چه کاریه؟ اگه میرفتیم اینا هی به غر زدن ادامه میدادن و روان شوهره هم مثل روان من بهم میرخت و اون وقت چهار  تا روانی میافتادیم به جون هم. البته یک گزینه دیگه هم بود که برم تو خونه و گوشی بدم به این بچه ها که با توجه به اینکه از صبح روز تعطیل تا عصرش هر کدومشون سه ساعت با گوشی بازی کرده بودن، ریدم تو این گزینه. اول تو حیاط نشستیم و اونا باز غر زدن و من هی اشک ریختم و بهشون توضیح دادم که من هم از این وضعیت داغونم و واقعا دیگه کاری از دستم برنمیاد و برای بار چند صدمیلیونم توضیح دادم که پارک جای خطرناکیه، که تجمع بچه ها تو یه محیط کوچیک خطرناکه، که همه چی خطرناکه، که این زندگی ریده توش. 


ادامه دارد....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد