کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

جذابترین داستان برای من، اونیه که غافلگیرت میکنه، یه جا ابروت میره بالا، چشمات گرد میشه، لبات oمیشه، شاید یه صدای ئه خفیف هم دربیاد از حلقت، اونجا همونجائیه که من میخوام بهش برسم. خیلی دوست دارم بتونم چنین چیزی بنویسم ولی خب راستش ذهنم فقیره، عادت داره تو همین روزمرگیا وول بخوره. گاهی میگم باید بیای یه طرح داستان بنویسی از آخر به اول، یه آخر عجیب و نا متعارف، بعد از اول به آخرروایتش کنی، ولی خب ماتحتم هم فراخه، حوصله‌م کشش این پیچیدگیها رو نداره. 
این روزها، این روزای کذائی کرونائی تعطیل عزای عمومی گه، دارم روانی میشم. حس میکنم روح تک تک آجرهای خونه از لای دیوار دراومده اند و  روی سینه من رژه میرن و لگدم میکنن. میخوام بگم یه فشاری رومه که فقط خودم حسش میکنم، میدونم معقول نیست، حتی شاید واقعی هم نباشه ولی من حسش میکنم. میدونم نوشتن خوبم میکنه اگه حتی بی‌ارزشترین کلمات رو پشت هم ردیف کنم. برای همین هنوز اینجام، هنوز انگشتامو تند تند از روی یه حرف میپرونم رو حرف بعدی، میخوام این سر پر سودا یه کم خالی بشه. فکر میکردم بدترین اتفاق زندگی یه نفر جنگه، نفس کشیدن در هوای ترس: فردا زنده میمانم یا نه؟ خانه‌ای برای زندگی خواهم داشت؟ نانی برای خوردن خواهم یافت؟ اما کرونا، این درد بی‌درمان  تعبیر کابوسی شد که اگر ترسناکتر از جنگ نباشد، آسانتر هم نیست. زندگی یک جور پیش میرود که همیشه بتواند در پاسخ حیرت ما بگوید «تازه کجاشو دیدی؟!»
نظرات 1 + ارسال نظر
مسلم دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1400 ساعت 12:11 ب.ظ https://paeizaan.blogsky.com/

من که تقریبا همه ی نوشته هاتو خوندم بیشتر از ۹۰ درصدشون همین جور بودن که داری می گی ، نوشته هات همیشه منو غافلگیر می کنند. من خوب نمی نویسم ولی نوشته ی خوب رو می تونم تشخیص بدم و به نظرم خوب می نویسی و اگه همینجوری هم کتاب بنویسی حتما میخرم :)
وقتی از بالزاک ، دیکنز ، داستایوسکی ، چخوف چیزی می خونم حس نمی کنم که نویسنده سعی کرده یک اثر خاص و بزرگ به وجود بیاره ، حس می کنم چیزی رو می نویسند که واقعا می فهمند و از همه ی زوایا بهش نگاه کردند. به همین خاطر است که جمله ها در عین سادگی ، جذاب هم هستند.
به نظرم که اگه تو هم توی چیزی که میخوای بنویسی خودت باشی و از چیزایی حرف بزنی که صادقانه می فهمیشون و نه از یک فکر عاریه از یک نویسنده و فیلسوف دیگه است ؛ جذاب در میان چون آدم با تجربه ای هستی .
برگمان فیلمساز میگه : نسل اول فیلمسازها زندگی می کردند و در کنارش فیلم می ساختند ، نسل بعدش زندگی نمی کردند، فقط فیلم می دیدن و فیلم می ساختند ، نسل بعد اومد که نه زندگی می کنه و نه فیلم می بینه بعد میاد فیلم میسازه . این در مورد نویسنده ها همینطوره .
به نظرم توی طنز نوشتن قوی هستی.

ممنونم
همیشه لطف داری
موافقم که باید چیزی رو بنویسم که خودم زندگیش کرده‌م، اما خودم فکر میکنم زندگی کم چگالی رو از سر گذروندم و واقعا در اون حد حرف وزینی ندارم که ارزش گفتن داشته باشه. به هر حال ممنونم از حسن نظرت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد