هر بار حین راه رفتن، حمام کردن، طرف شستن و قبل از خواب چیزهایی توی ذهنم میپرورم که وقتی فرصتی دست داد بنویسمشان ولی نه فرصتی هست، نه توان و انگیزه ای.
اسب عصاری را چه به قلم زدن؟
گاهی فکر میکنم باید همه چیزهایی که دوست دارم و ندارم را بگذارم و بروم، جدی جدی بروم و یک گوشه بنشینم و بی هیچ دغدغه و مسئولیت و حتی بی هیچ عشق و عاطفهای، ساعتها بنشینم همان گوشه و فقط بنویسم. بعد با خودم میگویم که چه بشود؟ نوشته هایم نه دردی از خودم دوا کرده اند نه از کس دیگر. بیخیال.