کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

۹۹۱۲۰۸

دیروز عصر بچه‌هام برای اولین بار از من جدا شدن و رفتن خونه مادربزرگشون که شب بمونن. از دو ساعت بعد از رفتنشون گریه و بی‌قراری من شروع شد (پیف پیف چه مامان لوسی) و تا آخر شب ادامه داشت. نمی دونم در نهایت ساعت چند بود که با گریه و سردرد خوابم برد. این سردرد بعد از گریه از اون تخمی‌ترینهای روزگاره که میتونه تا ۲۴ ساعت بعدش لاینقطع آدمو شکنجه کنه. نصف شب با همون سردرد بیدار شدم و رفتم دستشویی و تو همون حالت خواب و بیداری حس کردم چقدر این حالی که دارم غریبه (چیه این دستشویی مهناز؟! چی داره واقعا؟) هر چی فکر کردم یادم نیوومد که آخرین بار کی اینطوری بوده ام، در حالی که سالهای متمادی روتین زندگیم همین بود که با گریه و سردرد بخوابم و با سردرد و چشم پف‌آلود بیدار بشم. نتیجه اینکه زندگی مشترکم (سالگرد عقدمون مبارک) اگرچه فرسنگ‌ها از چیزی که میخواستم دوره، ولی مسلماً بهتر از زندگی تو خونه بابامه. 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد