اولین بار که روی کاناپه خرچنگی جهیزیه مجلل تازه عروسم نشستم، بی هوا پرسیدم: شما بلدید کیک بپزید؟ در جواب ناز و غمزه ای تحویل گرفتم با زیر نویس این جمله معروف: «راست است که شکم مردها دروازه قلبشان است». تا بخواهم بگویم که خوردن چندان برایم مهم نیست به سمعم رسیده بود که همسرم پخت انواع غذا را از مادرشان یاد گرفته اند ولی کیک و شیرینی همیشه به فلان قنادی مشهور پایتخت که ارادت ویژه ای به جناب تیمسار دارند، سفارش داده میشود. میخواستم توضیح بدهم چندان اهل خوردن شیرینیجات نیستم، بلکه فقط عاشق بوی عطر وانیلم که موقع پخت کیک توی خانه میپیچد، اما دیدم دیر یا زود معلوم میشود که مادر من هم مثل بقیه حاجیه خانمهای فامیل اهل شیرینی پختن نیست و نتیجه مستقیم حرفم این است که این خاطره عطراگین را جایی بیرون از حریم خانه و خانوادهی جناب سرهنگ تجربه کردهام، آن وقت خر بیار و جنازهی منِ باقالی را بار کن. پس همینطور که چشمم توی اسلیمی های رنگارنگ قالی دور میخورد، چیزهایی بلغور کردم در مورد اینکه دوست دارم در اوقات فراغت شیرینی پزی را تمرین کنم، چون تحقیقات نشان داده که این کار تنش و استرس را کاهش میدهد، خصوصا بوی وانیل باعث ترشح آندروفین در مغز میشود. همینطور که حرفهای او را که پشت کانتر آشپزخانه ایستاده بود واگویه میکردم، شستهایش را میدیدم که با ملایمت توی ترک تخم مرغها فرو میرود و بعد از ظرفی شبیه شربت سینه اما کوچکتر یک چهارم قاشق چایخوری وانیل برمیدارد و با دقت روی تخم مرغها میپاشد و بعد با هم زن آنقدر آنها را میزند تا مثل مغز من کف کنند.
متنی مختصر و خواندنی