کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

وانیل، یکچهارم قاشق چایخوری

قبل از آخرین تماسمان داشتم برایش کیک میپختم. هنوز کیک توی فر بود که زنگ زد. وقتی قطع کرد کیک را از فر دراوردم و گذاشتم رو سرامیک آشپزخانه و خودم جلویش نشستم، همان‌طور داغ داغ شروع به خوردن کردم. خشک بود و ازگلویم پایین نمیرفت. یک لیوان آب آوردم و گذاشتم کنارم و به زورِ آب همه‌ی کیک را فروبردم؛ بعد دو تا قرص خواب خوردم و خوابیدم. نصف شب از شدت دل مالش از خواب پریدم و همه کیکها رو بالا اوردم. پنج روز بعدش چیزی نخوردم. کارم همین بود که عصرها کیک بپزم، داغ داغ به زور آب فرو ببرم و نصف شب همه رو بالا بیارم. روز ششم به سوپرمارکت رفتم تا شیر و تخم مرغ بخرم. یادم است داشتم تاریخ مصرف شیر را نگاه میکردم که چشمهایم سیاهی رفت. توی بیمارستان زیر سرم بودم که چشمانم باز شد. تا چهل روز بعدش کارم همین بود که عصرها کیک بپزم و با یک ظرف آب ببرم روی پشت بام و در پناه خرپشته بی حرکت بنشینم و نگاه کنم تا یاکریمی، گنجشکی، کلاغی کیک را پیدا کند و از آن بخورد. توی آخرین تماسش گفت «فکر کن من مرده ام.» فکر کردم حالا که مرده‌ی من گوری ندارد که سرش زار بزنم، هر روز یک کیک خیراتش کنم.

نظرات 2 + ارسال نظر
moslem شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 10:43 ب.ظ https://paeizaan.blogsky.com/

داستانه یا خاطره؟ بهرحال حال خرابی بود
متن بعدی خیلی خوب متوجه نشدم، شاید متن واضح و روان نیست

خاطره نیست داستانه، بعدی ادامه همینه. راوی بعدی طرف دوم ماجراست.

مسلم دوشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 06:37 ب.ظ https://paeizaan.blogsky.com/

شما بالاخره یه روز یه دستان نویس حرفه ای میشید

گشادتر از این حرفام
ممنون از تعریفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد