کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

دارم هوای صحبت یاران رفته را

سخته که مفهوم مرگو برای یه بچه چهار ساله جا بندازی. قبلا تو مراسم سوگواری «ع»(خواهرزاده فقیدم) سعی کردم بچه ها رو یا نبرم یا از مرکز اصلی سوگواری دور نگهشون دارم؛ مراسم براشون یه دورهمی بود و هیچ سوالی نداشتن. امروز برای اولین بار حرفشو زدم، فکر کردم الان وقتشه که خیلی نرم و اشاره‌وار با مقوله مرگ و سوگواری آشنا بشن، که خب براشون جالب نبود و من ادامه ندادم. عصر میخواستیم بریم سر مزار «ع»؛ پرسیدن کجا میریم؟ گفتم میریم پیش «ع»، سالگردشه. وقت برگشت فسقلی ازم پرسید پس خود «ع» کجا بود؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد