بعد از ماجرای تو دوباره به سازمان کشاورزی برگشتم؛ جایی که فکر میکردم اگرچه شهرت و قدرت برایم نمیآورد، دست کم دردسر ساز هم نیست. اگرچه تا پایان جنگ بیشتر در جبهه ها بودم تا در اداره،حالا فکر میکردم آدم وقتی در جای خودش نباشد سرگردان است. بعد از انقلاب برای آبادانی روستاها تهران را ترک کرده بودم، فکر میکردم به عنوان مهندس کشاورزی کارهای زیادی میتوانم انجام دهم، اما تحولات اجتماعی همه چیز را به هم ریخته بود. وقتی وارد بخش کوچکی مثل گوران شدم تنها چیزی که به کارم نیامد مدرک کارشناسی کشاورزیم بود. تا به خود بیایم در مصدر اموری بودم که ضرورت آنها از آب، خاک، چاه قنات و هر چیزی که به کشاورزی مربوط میشد بیشتر بود. این واژهی «ضرورت» هم از آن راههای اضطراری است که آپارتمانها و مجتمع های مسکونی بزرگ دارند، راهی که آدمی در موقع اضطرار از آن استفاده میکند. با استفاده از همین واژه است که ترکیبهایی همچون ضرورت تاریخی و ضرورت اجتماعی ساخته شده است. وقتی آدمی نمیتواند انگیزهی اعمال فردی و تحولات اجتماعی را به روشنی درک و فهم کند، پای این واژه منحوس را به میان میکشد. واقعا چرا در گوران من در مصدر اموری قرار گرفتم که در حوزه تخصصم نبودند؟ آیا در آن سیر شتابآمیز تحولات اجتماعی درصدد ساختن جایگاهی برای خودم بودم؟ آیا من سربازی بودم که با پشتکار، جدیت، شهامت و شجاعت به مقام وزیری رسیده بودم؟ یا اسبی بودم که از روی سر بعضیها پریده بودم و خود را به سرچشمه قدرت نزدیک کرده بودم؟ اما مگر در آن روزها قدرت برایم معنا داشت؟ من میخواستم مفید باشم، مفید و متعهد، همین.
[بخش چهارم کتاب (ابراهیم رهامی) بخش مورد علاقه منه و به شخصیتی که از اول ورودش تا همین بخش خاکستری تیره بوده کم کم نور تابونده میشه و استحاله نامرئی این آدم روایت میشه. نمیدونم فراوانی چنین شخصیتهایی چقدره، شاید خیلی خیلی خیلی کم باشه.
راستش من عاشق روایت استحاله آدمهام، به نظرم هیچ چیزی جذابتر از این نیست، پاسخ به سوالِ «چی شد که اینجوری شد؟» اصلا بهتره بگم من عاشق مشاهدهی استحاله آدمهام، عاشق اینم که ببینم یه آدمی از این رو به اون رو شده. یک زمانی دیدن این جور چیزها غمگینم میکرد ولی الان فکر میکنم زندگی همینه، همین که یه آدم بشینه و هی از خودش سوال بپرسه و جواب سواله
اشو نتونه بده و همین حالشو دگرگون کنه. البته اینجور چیزها از دور تماشا کردن داره، توصیه میکنم در منزل امتحانش نکنید:))) ]