به خود الانم نگاه میکنم
با چشم خود ۱۷ سال پیشم، هیچی نمیبینم جز یه زن معمولی، یکی مثل بقیه زنها، یه خردادماهی دمدمی مزاج. واقعا چقدر مسخره بود که یه زمانی جدی جدی این جمله آخر برام معنی داشت.
با چشم خود ۱۱ سال پیشم یه زن گمراهو میبینم که خدا نمیخواد صداشو بشنوه، دلم واسه بچه هاش میسوزه که از هر نوع تربیت مذهبی و معنوی محرومند و دارند مثل دو تا بز وحشی فقط میچرند و بزرگ میشن. تازه دلش خوشه بچه هاش شونصد تا لغت انگلیسی بلدن ولی یه صلوات بلد نیستن.
با چشم خود 6 سال پیشم یه زن نسبتا موفق میبینم که گاهی زیادی تسلیم شده ولی تونسته زندگیشو جمع کنه و از خودش شرمنده نباشه.
با خود الانم زنی رو میبینم که باید سرسختتر از همیشه باشه، چون هنوز یه عالمه راه نرفته داره...