کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

981229

یه جوری غمگینم که هر حرف و حرکتی میتونه اشکمو دربیاره

من عاشق این وقت سالم و ریده شده توش

ریده شده تو همه برنامه هام

ریده شده تو همه تدارکاتم

بچه هام تازه امسال از عید وعیدی و تغییر فصل سر درمیارن، میخواستم یه عالمه خاطره براشون بسازم که اونم ریده شد توش

اون عیدی رو که میخواستم، نتونستم براشون بگیرم

ریده شده تو همه چی

ریده شده تو اعصابم

و من خودمو تو ژست صبوری و همه چی آرومه من چقدر خوشحالم غرق کرده ام که بقیه بتونن تحمل کنن

میگن اونایی که رفتن سفر بیشعورن، البته که هستن.

ولی من با شعور که یک ماه تمومه عین موش تو سوراخ چپیده ام دارم بهترین روزهای خودمو و بچه هامو از دست میدم. خسته ام و هر روزی که به این روزها اضافه میشه عین آجری که بچه ها روی برجهای لگوئیشون میذارن، منو به ویرانی و انهدام نزدیکتر میکنه. تنها ناجی آدم از گهدونی دنیا، مرگِ عزیز و دوست داشتنیم که همیشه منتظرش بوده ام الان پشت دره و من ازش قایم شده ام چون مطمئن نیستم فقط با خودم کار داشته باشه.  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد