کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

صمیمیت از دست رفته

آدمهای قدیم به هزار و یک دلیل راحتتر تن میدادند به طبقه ای بودن اجتماع، به عبارتی راحتتر تن میدادند به فرودست بودن نسبی شان و این تن دادن در زندگی های شخصی و رابطه های دو نفره شان هم جریان داشت. تا همین دو دهه پیش دیدن زنانی که فقط به علت زن بودن چند قدم عقبتر از مردانشان راه میرفتند توی خیابانهای تهران عادی بود و بر عکس شانه به شانه رفتن زن و شوهر چیزی غریب و دست در دست داشتنشان تابو بود؛ همچنین در خفا و در پستوهای ذهنی آن آدمها این پس و پیش بودنها مسجل بود و به این ترتیب همه چیز به همه چیز می آمد. البته مردانی استثنائی هم بودند که با زنان طبقه بالاتر ازدواج میکردند و قاعده معمول رویشان جواب نمیداد اما آنها هم به نوعی تسلیم طبقه بالادستشان میشدند و جنگ قدرت راه نمیانداختند. پدربزرگ من پسر یک ساربان بود. به ده آمد و مادربزرگم را پای قنات دید و خدا میداند چه شد که دختر خانزاده را دادند به پسر ساربان؟! اما پدربزرگ تا آخر عمر و حتی بعد از مرگ مادربزرگ هنوز برتری و الویت مادربزرگ را محترم میشمرد. خوبی آن رابطه ها این بود که طرفین به اندک صمیمیت بینشان قانع بودند. 

اما امروزه روابط به این سادگی نیست. فرهنگ و اقتصاد این مملکت دچار چنان اعوجاجی است که حتی طبقات اجتماعی را به راحتی نمیتوان تفکیک کرد. از طرفی گوناگونی آدمها در جامعه در بالاترین حد پراکندگی است، یعنی در هر جایی از مملکت هر جور آدم که فکرش را بکنید میتوانید پیدا کنید، مخصوصاً توی این تهران بی در و پیکر. از طرفی گسترش شبکه های مجازی دسترسی آدمها را آسان کرده است. در این میان زن و مردی با هم آشنا  و اغلب مستقل از خانواده هایشان وارد رابطه میشوند . خواه ناخواه در اغلب روابط یک نفر فرودست و دیگری فرادست است. این اشتباه فرودست است اگر فکر کند رسمی شدن رابطه و سند محضری، فرادست را همسر و هم سنگ او خواهد کرد. دیر یا زود بالا و پایین بودنها خودنمایی میکنند. اغلب نه فرودست آنقدر عقب افتاده است که تسلیم شود و نه فرادست آنقدر مدرن است که سپر بیاندازد؛ اگر باشد هم بی فایده است چون قوی تر ترسناک است و آنکه ترسناک است نمیتواند دوست داشته شود. میل این آدمها به صمیمیت بیشتر از نسلهای پیشین است و آنچه نصیبشان میشود کمتر. 

نظرات 1 + ارسال نظر
باران پاییزی دوشنبه 9 دی‌ماه سال 1398 ساعت 09:58 ق.ظ http://baranpaiezi.blogsky.com

چقدر این مرز بندی و واقعیت رو زیبا نوشتید

ممنونمم
حاصل مشاهدات مکرره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد