توی این سن میتونم یه لیست صد نفری -شایدم بیشتر بنویسم از آدمهایی که یه زمانی برام اهمیت داشتن و الان هیچ خبر خاصی ازشون ندارم. میتونم جلوی بعضیاشون ده تا ستاره بزنم یعنی این آدم خیلی خیلی خیلی برام مهم بوده، ده برابر بقیه ولی الان از اونم خبر خاصی ندارم. راستش دلم برای همشون تنگ شده ولی تو زندگی امروزم جایی براشون ندارم پس سراغشونو نمیگیرم. وقتی به این لیست ذهنیم نگاه می کنم پر میشم از حس پوچی. احساس میکنم احساساتم یه چیز پوچ و بی ارزشه که من دارم وقت و انرژیمو بخاطرش تلف میکنم. از خودم و احساساتم متنفر میشم. نمیتونم با این همه تغییر دمایی که تو خودم داشته م کنار بیام. نمیتونم با اون چیزهایی که از دست دادم کنار بیام. اون قدر از این چرخه زندگی بیزارم که میخوام همه چیزهایی که الان دارم رو بریزم تو دریا و دیگه هیچ چیز جدیدی به دست نیارم. اصلا دلم میخواد خودمو بندازم تو دریا.
لیست داریم و توی لیست بقیه هستیم. ستاره میدیم و ستاره میگیریم.
باکس آفیس مرتب به روز میشه، احساساتی که تغییر نکنه، احساس نیست، جامداته