کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

دیدی اسکول خودتی؟!

اول اینو بگم که به نظرم یکی از غیرانسانی ترین کارهایی که کارفرما با کارمند و کارگرش میکنه اینه که بهش بن خرید از فلان فروشگاه رو میده. حالا گیرم که این فروشگاه برنده و برای تبلغش از عکس فلان هنرپیشه چشم آبی استفاده میکنه،خب به من چه؟! انصافاً محصولاتش با دوامند اما با این سطح درآمد ولله اگه برای من مهم باشه کف کفشم اسم کدوم برند به صورت برجسته نوشته شده. من همین کیفیتو با قیمت پایینتر میتونستم تهیه کنم و تازه به سلیقه خودم، نه اینکه تو یه فرشگاه محدودم کنن که 90 درصد محصولاتش از نظر من بی ریختن! 

خلاصه اینکه یک سال و نیم پیش برای هدر نرفتن بن، یه کفش عسلی خریده ام ولی بقیه بن کفاف خرید کیف رو نمیداد.  از اون زمان تا به حال در سطح شهر چشم میدوانم که یه کیف عسلی متناسب با رنگ اون کفش و پول توی جیبم پیدا کنم که هنووووووز که هنووووزه موفق نشده م و اون کفش داره توی جاکفشی خاک میخوره. در حال حاضر که دور دور رنگهایی جیغه و عسلی بپوشها باید سماق بمکند. یعنی شما اراده کنی یه کیف رودوشی بنفش مایل به ارغوانی پیدا کنی که یه منگوله بز دو سر داشته باشه، راحتتر پیداش میکنی تا یه کیف عسلی معقول!

دیروز دیدم یه مغازه کیف فروشی حراج زده، رفتم میگم آقا من کیف عسلی میخوام. دو تار کارنشونم داد که گذاشته بود اون بالا بالاها که دست کسی نمیرسه و چشم مشتری هم به سمتش نمیره، یعنی خودش مطمئن بود قرار نیست اینا رو بفروشه. گفتم نه مرسی. یه کار خردلی چرک (اسم دیگه واسه اون رنگ به ذهنم نمیرسه) آورده میگه این چی؟ عسلیه؟ میگم آره خب اینم عسلیه ولی عسل گل گاو زبون. چشمای فروشنده گرد میشه. توضیح میدم یعنی زنبورش گل گاوزبون خورده واسه درست کردن این عسل. ابروهای فروشنده نیم متر از هم فاصله میگیره و با تته پته میگه نشنیده بودم. با پوزخند میگم واسه اینکه همین الان از خودم درآوردم. 

عنوانم کجا بود واسه این وضعیت؟!

میگم: ماشین ظرفشوییتو دیدم، یادم افتاد که من هم میخواستم یه دونه بخرم ولی با این گرونیا احتمالا تا چهل سال دیگه نمیتونم. فکر کنم وقتی بخرم که هفته بعدش استکانهای مجلس ختممو توش بشورن!
میگه: خدا عاقلت کنه! دور از جوووووون! محسن جون مربی رانندگیم گفت مثبت بیندیشید. شما قادر ب هر کاری هستید. (غش غش میخندد و ادامه میدهد) البته پولشو نداریم.
میگم: محسن جون بابت این حرفها پول میگیره. بایدم اینو بگه.
میگه: ولی خداییش کم نمیذاره ... هرچقدر پول میگیره همونقدرم حرف میزنه
میگم: فقط وراجها بابت پولشون کم نمیذارن. همین آدم اگه قرار بود میخ به چوب لنج بکوبه، همه زنهای بندر بیوه بودن!

980503

اگه گفتید من کی هستم؟

من "یه دُسدِ یِند ناقُیا"* هستم که "بِی اَخَیه گی افتادم" اونم درست وقتی که دارم از تفایِت** میام بیرون! بن لادنو اینجوری گیر ننداختن! آسایش نداریم به خدا :)))))



*اشاره به این بخش از داستان دزده و مرغ فلفلی:

ای دزد رند ناقلا

شیطون بدجنس بلا

این همه آزارم دادی

بالاخره گیر افتادی

** توالت