میگم: ماشین ظرفشوییتو دیدم، یادم افتاد که من هم میخواستم یه دونه بخرم ولی با این گرونیا احتمالا تا چهل سال دیگه نمیتونم. فکر کنم وقتی بخرم که هفته بعدش استکانهای مجلس ختممو توش بشورن!
میگه: خدا عاقلت کنه! دور از جوووووون! محسن جون مربی رانندگیم گفت مثبت بیندیشید. شما قادر ب هر کاری هستید. (غش غش میخندد و ادامه میدهد) البته پولشو نداریم.
میگم: محسن جون بابت این حرفها پول میگیره. بایدم اینو بگه.
میگه: ولی خداییش کم نمیذاره ... هرچقدر پول میگیره همونقدرم حرف میزنه
میگم: فقط وراجها بابت پولشون کم نمیذارن. همین آدم اگه قرار بود میخ به چوب لنج بکوبه، همه زنهای بندر بیوه بودن!
نه راننده تاکسیا بیشتر از پولشون حرف میزنن :))
اونا پولو واسه یه چیز دیگه میگیرن، وراجی خدمات اضافه شونه تازه!