کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

عنوانم کجا بود واسه این وضعیت؟!

میگم: ماشین ظرفشوییتو دیدم، یادم افتاد که من هم میخواستم یه دونه بخرم ولی با این گرونیا احتمالا تا چهل سال دیگه نمیتونم. فکر کنم وقتی بخرم که هفته بعدش استکانهای مجلس ختممو توش بشورن!
میگه: خدا عاقلت کنه! دور از جوووووون! محسن جون مربی رانندگیم گفت مثبت بیندیشید. شما قادر ب هر کاری هستید. (غش غش میخندد و ادامه میدهد) البته پولشو نداریم.
میگم: محسن جون بابت این حرفها پول میگیره. بایدم اینو بگه.
میگه: ولی خداییش کم نمیذاره ... هرچقدر پول میگیره همونقدرم حرف میزنه
میگم: فقط وراجها بابت پولشون کم نمیذارن. همین آدم اگه قرار بود میخ به چوب لنج بکوبه، همه زنهای بندر بیوه بودن!
نظرات 1 + ارسال نظر
kata پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 04:14 ب.ظ http://chapol.blogsky.com


نه راننده تاکسیا بیشتر از پولشون حرف میزنن :))

اونا پولو واسه یه چیز دیگه میگیرن، وراجی خدمات اضافه شونه تازه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد