اخیرا چند مرتبه رفته ام تو اتاق بچه ها و دیده ام یکیشون روی تخت بی حرکت نشسته و خیره شده به یه نقطه. میگم داری چی کار میکنی مامان جان؟ میگه دارم فکر میکنم. میپرسم به چی فکر میکنی؟ جواب میده نمیدونم.
یادم میاد چند بار در حالی که تو فکر و خیال خودم بوده ام مچمو گرفتن و پرسیدن داری چی کار میکنی و جواب داده ام دارم فکر میکنم. احساس میکنم بچه سه ساله نباید اینجوری باشه؛ نباید حالاتش اینقدر نوسان داشته باشه، یه زمان پر از شر و شور و خارج از کنترل و یه زمان اینجور لوباتری. نمیدونم چی کار میشه براشون کرد. سعی خودمو میکنم که محیط و فعالیتهاشونو جوری طراحی کنم که بتونن انرژیشونو تخلیه کنن و روحیه شون بالا بمونه ولی درنهایت ذاتشون از یه گوشه میزنه بیرون. احساس میکنم نباید با ذاتشون دربیافتم/دربیافتن چون بیشتر ازشون انرژی میگیره. خلاصه دارم روی لبه تیغ هیپ هاپ میرقصم.
بذار تو حال خودش باشه
کاری ندارم بهش
ولی از این وضعیت خوشحال نیستم
به نظرم زوده
آخ آخ عنوان از این عمیقتر داریم!؟
بالاخره بچه ها هم مثل ما آدمن...
یه وقتهایی پر از انرژی ان و یه وقتهایی کاملا بی حوصله.
این کاملا اشتباهه که ما بزرگترا فکر می کنیم بچه ها از ما نیستن و باید جور دیگه ای باشن.
گاهی وقتها همین کنجکاوی های زیادی هم باعث میشه بچه پیش خودش فکر کنه حتما یه مشکلی داره در حالیکه نداره.