این دنیادتا دلت بخواد دردناکه
از همه بدترش اینه که قسمتهای خوب قصه ها زود تموم میشه ولی دردها و رنجهاش وقتی میان دیگه نمیرن.
پوست کلفته آدمیزاد که رنجها رو فراموش میکنه و میچسبه به ادامه ی زندگی؛ همیشه منتظره تا باز اون قسمتهای خوب قصه پیش بیاد. آدمیزاد نمیخواد باور کنه خورشید روزهای خوب هی کمرنگتر و کمرنگتر میشه. آدمیزاد فقط و فقط و فقط به امید زنده است. امیده که نمیذاره یه نصف شب که سلول سلول تنت ازت میپرسه "خوب که چی؟" تیغ خلاصو بزنی به رگ سبزآبیت.