کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

980505

یه تاپ قرمز شوهرکش دارم که مدتها بود یه گوشه انداخته بودم و حس پوشیدنشو نداشتم چون با این شکم وامونده پوشیدنش عاملی در جهت دق دادن شوهر بود. دیروز به علت گرمای زیاد و نیم بند بودن خیلییییی زیاد تاپ، واسه پوشیدن انتخابش کردم. این وسط برخورد بچه ها خیلی خوب بود. فسقلی اومده هی دست میکشه رو لباسم میگه: چِدَق عَشنده (چقدر قشنگه). میخندم میگم آره قشنگه . میگه مال کیه؟ میگم مال خودمه. میگه نه مال تو نیست. زبون بسته نمیتونست توضیح بیشتر بده وگرنه میگفت این چیزها به قیافه تو نمیخوره. اون ول کرد فلفلی شروع کرد. یه ربع یه بار میاد میپرسه: لباس کیه؟ میگم مال منه. میگه کِی خریدی؟ میگم داشتمش. میگه نعععع مال تو نیست، قَسَنه. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد